انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر

ساخت وبلاگ
موضوع انشا جعبه جادوییگویی ساعت ها بود که روی مبل لم داده بودم و به آن صفحه شیشه ای خیره مانده بودم. چشمانم را به آرامی باز کردم و پلک هایم را چند بار به هم زدم،چیز های عجیبی یادم می آمد.دست در دست خیالات پوچم راه میرفتم و در عمق گوشی غرق شده بودم که به چیز بزرگی برخوردم. کنجکاوی اجازه نمیداد که نسبت به آن بی تفاوت باشم. پس به سختی خودم را به روی آن رساندم چیزی شبیه یک تلوزیون بود اما درون آن مانند باتلاقی بود.باتلاقی که گویی از جنس افکار بیهوده بود و برای کسانی ساخته شده بود که با کمال بی تفاوتی ساعت ها وقت خود را برای آن هدر میدهند.کمی خم شدم تا نگاهی به داخل آن بیندازم ناگهان تعادلم را از دست دادم و درون آن پرت شدم!دست و پا میزدم و کمک میخواستم اما انگار خبری نبود امیدی باقی نمانده بود اما...صدای فریاد مردی که داشت از آن نزدیکی رد میشد دانه ی امید را در دلم کاشت. مرد اسم جالبی داشت اسمش علم بود!دست و پا میزدم تا بیشتر از این درونش فرو نروم فریاد میزدم و کمک میخواستم .دنبال چیزی میگشت تا مرا با آن بیرون بکشد که چشمش به کتابچه ی زردی که خاک گرفته بود و در آن گوشه رها شده بود خورد آن را برداشت و با شتاب به سمت من آمد دستش را به سمت من دراز کرد. گوشه کتاب را گرفتم و به سختی خود را بیرون کشیدم. آری!جان دار نبود اما جانم را نجات دادنگین دهقانی انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر...
ما را در سایت انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6enshay5 بازدید : 191 تاريخ : جمعه 29 دی 1396 ساعت: 8:29

موضوع انشا: چهره ای که هرگز فراموش نخواهم کرد تولید متن درس سوم نگارش یازدهم  بند مقدمه: برخی چهره ها «آن» دارند . در حضور جذبت می کنند و در غیاب شوق دوباره دیدن را در تو زنده می کنند . برخی چهره ها خود «عشق» اند. بند توصیف ظاهر: مادر بزرگ من که مادر مادرم بود خلاصه خوبی ها بود . خود عشق بود. تجسم مهربانی مادربزرگم که صدایش می کردیم ننه ، ۸۰ سال شیرین داشت . . زنی با قامتی کوتاه ، نسبتا چاق و ماند همه تپل های جهان شیرین و تو دل برو . پوست سفیدش با لباس های رنگی که بر تن می کرد تناسب شگفتی داشت . موهای حنا بسته ننه زیر چارقد گل گلی برای من از تصویر «مونیکا بلوچی » در فیلم «مالنا» جذاب تر بود . بند توصیف رفتار: ننه در حین روحیه شاد و طنازش روحیه مردانه ای نیز داشت . شلوغ و بیقرار بود سرکش و رام ناشدنی . مادرم آرام و سر به زیر بود و هر چه مادرم بود، ننه نبود. مادر و دختر در هیچ زمینه ای به هم شباهت ندارند . مادرم معمولا ساکت و کم حرف بود . ننه زبان باز و کنایه انداز قدری بود. طنز شیرینی نیر داشت . همه کارهایش شیرین بود. بند جمع بندی:من بین مادر و مادر بزرگ مانده ام. ساکتی ، صبوری مادر و پرهیاهوی و نا آرامی مادر بزرگ . ای کاش می توانستم جمعی از هر دو باشم : ساکت پرهیاهو ، صبور خشمگین ، جدی طناز نوشته : حسین طریقت انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر...
ما را در سایت انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6enshay5 بازدید : 212 تاريخ : جمعه 29 دی 1396 ساعت: 8:29

موضوع انشا: جام جهانی روسیهمن از ده سالگی عاشق فوتبال بودم.البته یه دوستی دارم که اون منو به این راه هدایت کرد. که خیلیم ازش ممنونم چون پنجره ای جدیدتوی زندگیم و طرز زندگی کردنم ایجاد کردبه دیوار اتاقم پرچم تیم ها رو بزنمکه لباس بازیکنای محبوبم رو بگیرمکلاس فوتسال ثبت نام کنمو ... همیشه دوست دارم بازیکن همه چیز تمام باشم و چه ورزشی بهتر از فوتبال که سراسر آن هیجان است و هیجان است و هیجان. بعد از اینکه راهیابی تیم ملی ایران به جام جهانی قطعی شد دیگر تحمل نداشتم و باید هر طور که شده خودم را به روسیه میرساندم اما بعدها در تصمیمم تجدیدنظر کردم. چون اولا هوا سرد هست و دوم هم اینکه حال ندارم شال و کلاه کنم و پاشم برم روسیه که چی؟ فوتبال ببینم؟ (مگه اینکه با این گفته ها خودم رو راضی کنم که نرم)درسته یکی از آرزو هام اینه که به ورزشگاه برمولی..خوب همین تلویزیون خودمان هم به صورت فول اچ دی همه ی بازی ها را نشان می دهد دیگر. البته امشب مراسم قرعه کشی گروه بندی تیم های حاضر در جام جهانی فوتبال روسیه را تلویزیون نشان می دهد و من دل تو دلم نیست که ببینم بالاخره چه تیمی با ما همگروه می شود. ادامه مطلب انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر...
ما را در سایت انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6enshay5 بازدید : 188 تاريخ : جمعه 29 دی 1396 ساعت: 8:29

موضوع انشا: باران نمی بارد از خیابان های خشک و بی عبور تهران که می گذرم همه چیز برایم خسته کننده به نظر می رسد.قدم،قدم،قدم، راه را آرام آرام و با سکوت طی میکنم اصلا دیگر حوصله ی هیچ چیز را ندارم.هوا بی روح تر از همیشه بود،خشک و سردو خشن....همچنان راه میرفتم قدم به قدم هوا سردتر می شد؛بخار هوا از دهانم گرم تر بیرون می آمد.دیگر درخت های تنومند آنجا برایم اهمیتی نداشت،دیگر قدم زدن در آن خیابان رنگارنگ اهمیتی نداشت .یک عصر زمستانی که فقط سرمایش سوزناک بود اما،اما زمستان مگر بدون برف و باران هم می شود . درست است که در چند سال اخیر هیچ برف دلنشینی در تهران به زمین و دل ننشسته است ولی باران هم دیگر نمی بارد.این خیلی غم انگیز ....هیچ کس درگیر این موضوع بزرگ و مهم نبود چرا که آنها مشغول به کارهای واجبشان بودند و هیچ کسی توجهی به این مشکل بزرگ نمی کرد .کارهای این دنیا مارا از همه چیز بازداشته است ،همه چیز! باران نیست ، باران نمی بارد و این یک حقیقت تلخ است! یک حقیقت محض که خواهی یا نخواهی باید پذیرفتش! شاید اگر الان مثلا:چند سال قبل بود با نباریدن باران مردم به فکر چاره اندیشی بیفتند ،چقدر ما تغییر کرده ایم .درست است که کاری از دستان ما بر نمی آید اما ما وسیله ایم بهترین راه این است که به اقامه نماز بایستیم و از خداوند طلب بارش باران کنیم .این کمبود بارش ها حاصل چیست ؟ یعنی خداوند ما را مشم انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر...
ما را در سایت انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6enshay5 بازدید : 206 تاريخ : جمعه 29 دی 1396 ساعت: 8:29

موضوع انشا: سرگذشت قطره باراننامی برای نوشته: قطره بارانی دلتنگ هستم...ای آدمیانی که بر روی کره زمین زندگی می کنید،آیا تا به حال برایتان پیش آمده که دلتان به اندازه پهنای آسمان بگیرد و همچنین برای کسانیکه در آسمان زندگی می کنند،تنگ شود؟شاید با خودتان بگویید این چه سؤالی است؟!معلوم است جوابش منفی می شود.ولی این را بدانید...امروز دلم هوایتان را کرده است و برایتان تنگ شده است.همیشه دلم موقع هایی که هوا آفتابی است برای زمین و اهالی اش تنگ می شود.زیرا خیلی وقت است که به زمین سفر نکرده ام.آخر می دانید،هر وقت که خدا بخواهد من به زمین می آیم و هر وقت او اراده کند،آسمان ابری می شود.ولی من امروز از خدا می خواهم به زمین بروم و با دوستانم ملاقات کنم.مگر من چه گناهی کرده ام؟دل است دیگر...گاهی همچون هنگام غروب آفتاب دلم می گیرد و دوست دارم با زمینی ها عشق بازی کنم.وای...خدای من...آسمان چرا تیره و تار شد؟!گمان می کنم همان دعایم مستجاب شده است.آخر من یک دعا و آرزوی دیگر نیز دارم.دلم می خواهد با باریدن خود دیگران را شاد و مسرور کنم و حس خوبی به آنها دهم.لطفا مرا به شیشه اتاق دختری تنها بیانداز که شاید با دیدن من به آرامش روحی عمیقی دست پیدا کند و غم هایش را فراموش کند.اما امیدوارم چنین دختری در زمین نباشد چون من خوشحالی و شاد بودن دیگران را می خواهم نه غمگین بودنشان را.دیگر وقت آمدنم به زمین فرا انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر...
ما را در سایت انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6enshay5 بازدید : 221 تاريخ : جمعه 29 دی 1396 ساعت: 8:29

موضوع انشا: قطرات باراناز مدرسه که داشتم می اومدم شکمم قاروقور میکرد از گرسنگی سر به تنم نبود مادرم ناهار را روی میز چیده بود.با خوشحالی به طرف مادرم دویدم و گفتم ناهار اماده است گفت بله گفتم اخ جون گفتش مگه چقدر گشنته که با دیدن میز ناهار انقدر خوشحال شدی گفتم از گشنگی حالم داشتش بد میشد گفت لباساتو درار دستو صورتتو بشور بیا سرمیز گفتم چشم سر میز نشستم همین که اولین قاشوقو خوردم یهو رعدوبرق زد از ترسم دویدم به سمت مادرم مادرم مرا در آغوش گرفت و نوازشم کرد و شروع کرد لالایی خوندن لالا گل پونه بابات رفته سر کوچه لالا عزیزم لالا همین طور که مادرم لالایی میخوند توی بغلش خوابم برد بعد رعدوبرق زد.و باران شروع کرد به باریدن چیک چیک قطرات باران به پنجره خونمون چنگ میزد با خوشحالی به طرف پنجره رفتم و گربه ای را که از ترس خیس شدن به طرف لونشون میرفت را دیدم و ابری را دیدم که جلوی افتاب بود قدیمی ها می گویند بهش میگن خورشیدگرفتگی قطرات باران همچنان می باریدو زیادوزیادترمیشودایا تابه حال شنیدید که میگویند قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود. نویسنده: محدثه ولی - شهر قدس انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر...
ما را در سایت انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6enshay5 بازدید : 200 تاريخ : جمعه 29 دی 1396 ساعت: 8:29

موضوع انشا: بهترین صدای که شنیدیصبح زود بود بیدار شدم برای اذان الله اکبر به نماز ایستادم مادرم اومد کنارم ایستاد پدرم هم بغل دستم بود نماز که تموم شد مادرم رو ب من کرد و گفت قبول باشه گفتم مرسی نماز شما هم قبول باشه تشکر کرد و مادرم رو به پدرم کردو گفت امروز باید بری سرکار شب زود برگرد تا به مسافرت مشهد برویم مادرم و پدرم اماده مسافرت بودن منم اماده شدم به مشهد که رسیدیم مادرم رو به حرم کرد و گفت وای قربون امام رضا (ع) برم که انقدر بزرگ بوده و احترامش هم هنوز بزرگه پدرم لبخندی زد و گفت برویم به یکی از هتل های مشهور انجا رفتیم فردا صبح شده بود پدرم امد و گفت اماده شید پرسیدم: پدر کجا میرویم پدر لبخندی زد و گفت به زیارت امام رضا (ع) میرویم با خوشحالی اماده شدم وضو گرفتم وقتی وارد صحن امام رضا(ع) شدیم اذان گفت الله اکبر بهترین صدای که شنیدم نویسنده: محدثه ولی انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر...
ما را در سایت انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6enshay5 بازدید : 190 تاريخ : چهارشنبه 27 دی 1396 ساعت: 1:41

موضوع انشا: جعبه ی مداد رنگی در اینجا داستان چند مدادرنگی را می شنویم که در جعبه ای زندگی می کنند و با همکاری هم فصل های مختلف را می کشند و رنگ می زنند و تراش و پاک کن و دفتر هم دوستان آنها هستند.فصل بهار بود و مدادرنگی ها با نسیمی که از پنجره وارد اتاق شد یکی یکی بیدار شدند.آنها روز شلوغی در پیش داشتند؛چون ده ها گل و سبزه ی زیبا بودند که باید شکوفا می شدند و آغاز فصل بهار را به همه ی موجودات خبر می دادند.پس مدادرنگی های قرمز و سبز و زرد اول از همه شروع به کار کردند.آنها کار کردند و کار کردند تا نوک هایشان کوتاه و کند شد.در این هنگام تراش به کمک آنها آمد تا دوباره جانی به آنها دهد.کم کم تابستان شروع شده بود؛مدادهای رنگارنگ میوه های خوشمزه ای را روی درختان کشیدند و رنگ زرد حسابی خورشید را پررنگ و گرم کرد.با تمام شدن تابستان،مدادرنگی ها کوتاه و خسته شده بودند اما رنگ های قرمز و زرد و نارنجی برای آغاز کردن فصل پاییز هنوز کمی توان داشتند. پاییز هم کم کم با برگ ریزانش به سرعت به زمستانی سرد تبدیل شد. در این هنگام که مدادرنگی سفید حسابی سرحال و نوک تیز بود به سرعت روی زمین را سفید پوش کرد.دیگر هر چهار فصل تکمیل شده بودند اما مدادرنگی ها بودند که به تهشان رسیده بودند و باید با یک جعبه ی مدادرنگی دیگر جایگزین می شدند.اما آنها از این بابت ناراحت نبودند زیرا توانسته بودند دفتری خالی را پر ا انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر...
ما را در سایت انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6enshay5 بازدید : 550 تاريخ : چهارشنبه 27 دی 1396 ساعت: 1:41

موضوع انشا: کشتی سانچی دلیران این بوم و بر، همان آزاده مردانی که از جام خونین خود وجود تشنه ی ایران را سیراب کردند با آتش ها و آوار ها و شورش ها آشنایند ما طعم تلخ جنگ ها چشیده ایم و به مشقت و سختی ویرانه ها آباد ساختیم .چند سالی است که آرامش از این سرزمین روی برگردانده و دریفا که در طغیان روزگار قلب ها سکوت هرج و مرج را ستون وجودشان کرده اند. در آن هنگام که پلاسکو آتش گرفت، افسوس ها خوردیم و بسیار گریستیم. اما چندی بعد اندوهش را به خاک سپردیم و فراموش کردیم.درآن هنگام که کرمانشاه به یک ثانیه ویران گشت،قلب ها آزرده شدو افکار پریشان.اما حال‌ کسی نیست که ایشان را دریابد، زیرا فراموشی دردیست بس دردناک که همه به آن گرفتاریم. یک دریا بود و هزاران دل تپنده و میلیون ها چشم انتظار.افسوس که این آتش چه بی رحمانه و خشمگین آرزو ها را درهم گسست .آری این آتش چه ظالمانه ،قلب ایرانیان را شکست و اشک مادران دریا دلان را زیر‌ پا افکند. این دریا نوردان بسوختند و برفتند و خاموش شدند،اما یاد و خاطرشان، تا ابد‌ در قلب ها روشن و پر نور است. ای مردم ،تا ابد جامه سیاه برتن کنید.سرنوشت این سرزمین با تار و پود مرگ رقم خورده است .سرپناه این دلاوران آسمانی است به ظلمت غم و اندوه و به رنگ عاشقانه های خاموش.ای مردم بغض های نشکسته را بشکنید و از مرگ بگویید.از اقیانوس بی رحم، از آتش ،از تنهایی همسر و از پدری که رف انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر...
ما را در سایت انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6enshay5 بازدید : 204 تاريخ : چهارشنبه 27 دی 1396 ساعت: 1:41

موضوع انشا: دوست(ارتباط بادیگرا یکی از ضرورت های زندگی انسان استک تأثیر زیادی برروی زندگی انسان ها دارد .افردای که در جامعه بادیگران مصاجبت نداشته باشند نمی توانند از رابطه ی اجتماعی صحیحی برخوردار باشند.از مؤثرترین افراد دراین گونه رابطه ها دوستان ما هستند که بر روش زندگی ما دخالت دارند .کسانی که دوستان فراوانی دارند از شبکه ی ارتباطی گسترده تری برخوردارند .اما مهم این است که مابتوانیم دوستانی رابرای خود انتخاب کنیم که تمام تأثیراتی که برروی مامیگذارند مثبت باش نه اینکه از راه وروش زندگی,مارامنحرف کنند.به عکس کسانی هستند که مارا درراه رسیدن به کمال واهدافمان یاری می کنند وبدون هیچ چشم داشتی دانسته های خودرا به ما میاموزند.سعی کنیم در انتخاب دوستان خود دقت دشته باشیم ,زیرا اگر دوستمان رفتار بدی داشته به احتمال زیاد برروی ماتأثیر میگذارد واگر اینگونه نباشد درنظر دیگران مارابه کارهای زشت او متهم میکنند.بسیاری از آسیب های اجتماعی نتیجه ی انتخاب غلط ما در دوست یابی است.انتخاب های ما تأثیر زیادی برروی اخلاق ورفتارمان دارد پس در دوست یابی از کسانی که دراین راستا تجربه ی زیادی دارند کمک بگیریم.) انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر...
ما را در سایت انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6enshay5 بازدید : 306 تاريخ : شنبه 23 دی 1396 ساعت: 1:00

موضوع انشا: آلودگی هوا اوایل زمستان بود و هوا بسیار سرد. البته سردی هوافقط باعث خشکی بیشترهواشده بودوهیچ بارشی تابه حال رخ نداده بود.خیابان هانیزطبق معمول شلوغ بودوترافیک سنگینی به وجودآمده بودکه به نظرم تاثیرزیادی درایجادآلاینده های هواداشت.به سختی میتوانستم نفس بکشم آخرهوای متروبسیارخفه کننده بودوبازکردن پنجره هانیزتاثیربه خصوصی نداشت!چراکه هوای آلوده برای فردی مثل من که دچاربیماری ریوی بودخطرناک تربود.علاوه برگلویم چشمانم هم میسوخت ومطمئن بودم تابه حال حتماقرمزشده اند.همانطوردرافکارخودپرسه میزدم که باشنیدن صدای کودکانه ای توجهم به اطراف جلب شد:خاله،آب نمیخاید؟آن صدای مظلوم وچشمان منتظرش باعث شدیک بطری ازاوخریداری کنم ،هرچندکه تشنه نبودم اماهمینکه توانسته بودم باچنین پول اندکی اوراخوشحال کنم برایم کافی بود.پس ازگذشت مدتی به مقصدرسیدیم وباتوقف متروخوشحال ازجای بلندشدم تابه بیرون بروم اماچه بساکه هوای بیرون ازاینجاهم آلوده تربود!همین که ازمتروخارج شدم جاخوردم آخرباوجودآنکه ماه درآسمان بودوباآمدنش هواراتاریک کرده بودبازهم مشحص بودکه چقدرهواالوده است.نگاهی به ماه انداختم،پشت ابرهاپنهان شده بودوبه گمانم اونیزحال خوشی نداشت و قطعا از آلودگی های پی درپی به ستوه آمده بود،البته که این هاهمه تصورات من رویااندیش بودوگرنه ماه درسلامت کامل به سرمیبرد.بیخیال،بهتراست این افکارراازخوددورکنم زیر انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر...
ما را در سایت انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6enshay5 بازدید : 322 تاريخ : شنبه 23 دی 1396 ساعت: 1:00

موضوع انشا: توصیف ساحل دریا هنگام غروب پاییزیبا صدایی زیباتر از خش خش برگهای پاییزی،آرامش بخش تر از ترانه باران و پرخروش تر از هر صدایی که تا کنون شنیده بودم از خواب بیدار شدم.به سختی پلک های درهم تنیده ام را باز کردم.این چیست!چه زیبا و دلنواز است!این صدای امواج خروشان دریا و نوای عارفانه اوست که توسط پس گردنی باد درست می شد‌.اما ......من اینجا چه میکنم؟؟یادم آمد.من از کشتی به پایین افتادم و همنشین قطره های آب شدم،همسفر باد شدم و خورشید هم دست نوازشش را برسر ما می کشید.در این فکر بودم که دریا با رقص الماس های ریز و درشتش توجهم را جلب کرد.باد هوهو کنان آمد و صورتم را نوازش کرد،اما چیز عجیبی در آن بود.....عشق!آری عشق!عاشقی دل خسته با او همراه بود آری آن عشق،عشق همیشه ماندگار پاییز بود که با برگهای عریان و خزان تمام هستی را زیر و رو میکرد تا به معشوقش برسد.وای.غروب...غروب چه زیباست!دریا آرام میگیرد و خورشید پتویی نارنجی رنگ بر سرش می کشد.باد آرام می گیرد و دیگر هوهو نمی کند.پاییز ساکت می شود و دیگر به دنبال معشوقش نیست.انگار که معشوقش را یافته!من نیز محو این زیبایی الهی شده ام.اما حیف که تنها چند لحظه عمرش به طول می انجامد.عجب لحظه ای لحظه ای تلخ اما عاشقانه انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر...
ما را در سایت انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6enshay5 بازدید : 283 تاريخ : شنبه 23 دی 1396 ساعت: 1:00

موضوع انشا: بی حساب و کتاب لطف نکنید!! (طنز) اجالتاالان خیلی خسته ام،ولی بااین حال لطف میکنم وبرایتان انشامینویسم تاهمانطورکه خیلی هامیدانندبرای شماهم روشن شودوبدانیدکه من تاچه حدانسان خیرومردم دوستی هستم تااگرمن بعدکاری برایتان انجام دادم ومنت برسرتان نهادم،جای اعتراضی نباشدوقدردان من باشید!بگذاریدبرای اینکه بتوانم منظورم رابهتربه شمابفهمانم باچندمثال شروع کنم:اولاهمین چندلحظه پیش که درحال پرسه زدن درتلگرام بودم،یکی ازدوستانم ازمن خواست تادرموردعکس یه بنده خدایی نظربدهم،ازآنجاکه موضوع مهم ودرعین حال سختی بود،منت نهادم وبرای اینکه درچاه وچاله وفاضلاب گلابی هانیفتد،برایش آدرس کلینیک زیبایی رافرستادم وخداروشکرگره ازمشکلش گشودم؛ثانیاظهرکه ازمدرسه می آمدم چون همسایه طبقه سومی دستش پربودوبچه ی کوچک نق نقواش مدام زنگ میزد،لطف کردم دکمه طبقه سه آسانسوررابرایش زدم،البته بماندکه واقعابزرگواری کردم که تمام مدت صدای گریه های آن نوزادیک وجبی که مثل مگس درگوشم وزوزمیکردراتحمل کردم ودهانش رابابرگه های امتحانی ای که دردستم بودغنی سازی نکردم.ثالثا،خوب به یاددارم دیشب که برادرم ازمن خواست صدای تلویزیون راکم کنم کنترل راکه بغل دستم بود،بامهارت تمام،درست مثل یک بشقاب پرنده،پردادم تابامحاسبات دقیق فضایی ام جلوی دستش فرودآید،البته باکمی، انحراف!!خب ازاین قبیل مواردزیادهست ولی باهمین سه موردکه ذکرکردم ف انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر...
ما را در سایت انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6enshay5 بازدید : 173 تاريخ : جمعه 22 دی 1396 ساعت: 15:23

موضوع انشا: مردی که ازگدا بودن خودشاد بود نوه هایم همه به صورت دایره ای شکل اطرافم نشسته بودندتابرایشان داستان امروزراتعریف کنم،لبخندمهربانی به صورت های کودکانه شان زدم وشروع کردم:خاطره ای که میخواهم برایتان بگویم مربوط به سالهاپیش است:آن زملن بسیارجوان بودم،به الانم نگاه نکنید!اعتمادبه نفس زیادی داشتم ومغروربودم..به یاددارم تازه ازفرنگ برگشته بودم،آخرمن درآنجاتحصیل میکردم،برای تعطیلات عیدبه وطنم بازگشته بودم تامدتی راباخانواده ام سپری کنم.جلوی خانه مان که رسیدم پیرمردموسفیدی رادیدم،اوخارهای زیای بردوش داشت وآن هاراباخودپیش میبردهمچنین تمام لباس هایش هم فرسوده شده بودند!بادیدنش حس ترحمی بهم دست داداماپس ازانکه ذکرگفتنش راشنیدم این حسم به خشم تبدیل شد!آخراوچه داشت که اینگونه نیزخداراشکرمیکرد؟؟بالحن تحقیرکننده ای به سویش گفتم:ای پیرکم عقل،ساکت شو!خارهارابرپشت میگذاری واینگونه قدم برمیدای آن وقت شخصیتت کدام است؟؟عزتت کو؟؟پیرصبورانع دربرابرحرف هایم سکوت کردوسپس پاسخ جالبی داد:چه عزت زین به که نیم بردرتوبالین نه:چه عزتی ازاین بالاترکه محتاج تونیستم؟کای فلان چاشت بده یاشامم نان وآبی که خورم وآشامم:نمیگویم که فلانی صبحانه یاشامی به من بده،نان وآبی که بخورم وبیاشاممشکرگویم که مراخارنساخت به خسی چون توگرفتارنساخت:شکرمیگویم که مراخاروذلیل نکردوبه انسان فرومایه ای مانندتوگرفتارنکرددادبااین ه انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر...
ما را در سایت انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6enshay5 بازدید : 192 تاريخ : جمعه 22 دی 1396 ساعت: 15:23

موضوع انشا: وقتی باران به صدا درمی آید ... باران که می بارد ، بعضی ها دلشان می گیرد وخیلی ها شاعر می شوند. آخر تازه یادشان می افتد که احساسات فطری پاک و زلالی هم هست که در لابه لای افکار مادّی و تکراری روزمره ، فراموشش کرده بودند.وقتی باران می آید، دیگر، مردم ، خودشان را برای چیزهای کم ارزش و بیهوده معطل نمی کنند، حتی جلوی زیباترین ویترینهای مجللترین مغازه ها هم خالی است.هر که را می بینی با عجله به سوی مقصد حرکت می کند یعنی باران باعث می شود که انسان مقصدش را فدای زرق و برقها نکند.سواره ها نیز در بارش باران بیشتر از قبل ، دلشان برای پیاده ها می سوزد و زودتر آنها را سوار می کنند. یعنی باران ، مردم را سخاوتمندتر و سخاوتمندان را دلسوزتر می کند.باران که می بارد، مردم صمیمی تر ، متحدتر و فداکارتر می شوند. چرا که خیلی ها را می شود دید که یک نفر دیگر را زیر چتر خود گرفته اند.☆باران ، زمین را پاک می سازد ، هوا را تصفیه می کند و برخی ویروسها را از بین می برد و شاید آن وقت مردم کمی پاکتر زندگی کنند.♡وقتی باران بر خاک ، کشتزارها و کوهها فرو می ریزد ، حیات ، جان می گیرد و همه به تداوم زندگیشان امیدوارتر می شوند و ممکن است برای یک بار هم که شده صاحب باران را شکر گویند.در بارش باران عدالت را هم می توان دید. چرا که قطره ها ، در همه ی محله های یک شهر و یا بر بام همه ی خانه های یک محله ، با یک نوا انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر...
ما را در سایت انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6enshay5 بازدید : 179 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 7:46

موضوع انشا: توصیف شخصیت مادربزرگمیگویند تا آدم چیزی را از دست ندهد قدرش را نمیداند به راحتی از کنارش میگذردبدون کوچیک ترین توجهی به آن اما روزی خواهد رسید کهحسرت ان روز هارا بخورد به خود بگوید کاش چنان میکردم کاش چنان میکردم یکی از افرادی که همیشه حسرتش را میخوردم مادربزرگم بود مادری ۷۰ ساله با موهایی حنایی که تار های سفید درمیان آنها ب چشم میخورد .قدی متوسط چشمانی ن بسیار درشت بینی متوسط ولبهایی نازک وکوچک و چروک هایی که در چهره اش بود نشان دهنده روز هایی بود که پشت سر گزاشته بود درد هایی ک کشیده بودی راه هایی ک پیموده بود .همیشه لباس های روشن ب تن داشت یعضی وقت هاهم گل گلی دل سوز فرزندانش بود عاشق نوه هایش از دل و جان برایشان وقت میگذاشت .مهربان بود ب اندازه ای ک دیگر کسی ب مهربانی او ندیدم خنده هایش راهنوز ب یاد دارم هروقت میخندید چقدر دلم میخاست بپرم و لپای سرخشو ببوسم .او رفت وبهشتی شد و من ماندم و حسرت وجودش پس بیایید قبل ازینکه دیر بشود قدرشان را بدانیم. انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر...
ما را در سایت انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6enshay5 بازدید : 312 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 6:20

موضوع انشا: دکمه آخر آسانسور را زدند (زدم)... باایستادن تاکسی سریعاکرایه رابه سوی راننده پرتاب کردم وازماشین قراضه اش خارج شدم....تابه حال به این منطقه نیامده بودم اماساختمان شرکت وتابلویش به قدری بزرگ وواضح بودکه بی هیچ دردسری بتوانم آدرس راپیداکنم!پس ازکشیدن یک نفس عمیق،بااسترس واردشرکت شدم،درهمان لحظه اول ورودم یک آقابه سمتم آمدوپس ازگفتن توضیحاتم مرابه سوی خانومی که منشی شرکت بود راهنمایی کرد.مقابلش ایستادم وگفتم:محسنی هستم...برای مصاحبه اومدم.آهانی گفت وبه داخل سیستمش نگاهی انداخت،نگاهم رابه داخل شرکت سوق دادم: شرکت بزرگ ومجهزی بودوهمین باعث شده بوداعتمادبه نفسم راازدست بدهم وبه نحوی ازآمدن پشیمان شده بودم که صدای منشی باعث توقف افکارم شدطبقه17،میتونیدبامنشی اقای مدیرهماهنگ کنیدتاشماروبه دیدنشون بفرستن.به "ممنونی"اکتفاکردم وواردآسانسورشدم.خسته بودم چراکه صبح،زودبیدارشده بودم تابتوانم به موقع به مصاحبه برسم ودراولین ملاقات بی مسئولیت نشان داده نشوم.به همین دلیل چشمانم راروی هم گذاشتم تاکمی ازخستگی ام کاسته شود.مدت زیادی گذشته بوداماآسانسورهنورازحرکت نایستاده بود،چشمانم راباتعجب بازکردم ودکمه ی طبقه ی موردنظرراچندباردیگرفشردم اماتغیری ایجادنشد!ترسیده بودم ونمیدانستم بایدچه کنم،ناچاراتصمیم گرفتم که به درآسانسوربکوبم وباسروصدادیگران را به اینجابخوانم،هرچنداین کارهم کمی به دورازشخ انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر...
ما را در سایت انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6enshay5 بازدید : 163 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 6:20

ماهی در حوض قالی ... خانه ای داشت که برایش عین اقیانوس بود خانه ای از طرحها ونقشهای گوناگون از افتادن سایه ی ماه برروی آب لذت می بردو ماه را همدمی برای خودش انتخاب کرده بود تمام زندگی اش درهمان حوض قالی خلاصه میشد صبح تاشب تمام گوشه های حوض را پرسه میزد به امیدروزی که اورا به اقیانوس واقعیش برساند. اما درد واقعی او گربه ای است که زندگی اورا تهدید میکرد،دلش به گنجشگهایی خوش بود که گاهی برسد حوض می نشستند و قطره ی آبی ازآن مینوشیدند. تاروزی رسید که دلش برای ماه تپید....خود را خیلی آزاد احساس میکرد انگاربال درآورده بود تابه سوی ماه برود آنقدر پرسه میزد تاناگهان به خارج از حوض پرت شد.خودرا درروی سنگ سختی دید وآنقدر این سو آن سو پرید تا چهره ی ماه در چشمان غمگینش محوشد.... وقتی چشمانش را باز کرد خورا دراقیانوس عمیقی دید که دیگر تاآخر عمر تمامی نداشت... انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر...
ما را در سایت انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6enshay5 بازدید : 317 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 6:20

موضوع انشا: اهمیت هوای پاک دیدن آسمان آبی با ابر های سفید این روز ها براب اکثر مردم ،به خصوص کسانی ک در شهر هایی چون تهران زندگی میکنند بی شک به یک آرزو شبیه است. آلودگی هوا یعنی حضور یک ،چند یا مخلوطی ازآلوده کننده های مختلف در هوای آزاد ،به اندازه ای است که برای انسان مضر بوده و یا موجب زیان رساندن به حیوانات ،گیاهان و اموال شود. اما پدیده آلودگی هوا در مناطق شهری ،یکی از ره آورد های انقلاب صنعتی است ک از سیصد سال قبل شروع و با توسعه صنعتی و زیاد شدن شهر ها بر میزان و شدت آن روز به روز افزوده میشود.تکیه اساسی بر منابع انرژی فسیلی از قبیل ذغال ،نفت ، گاز ودر نهایت آزاد شدن مواد ناشی از احتراق این مواد،فراورده های مضروزیان بخشی را به همراه می آورد که حیات موجودات زنده به ویژه انسانهارا تهدید مینماید. از نخستین دهه های قرن ۲۰ ،به دنبال مشاهده ارتباط میان آلودگی هوا و تخریب محیط زیست،بسیاری از کشور های صنعتی پیشرفته،تحقیقات و برنامه های علمی برای کنترل آلاینده های بسیار مضر را آغاز نمودند، اما متاسفانه در اکثر قریب به اتفاق کشور های در حال رشد این مسئله آن طور ک باید مورد توجه قرار نگرفته و وضعیت آلودگی هوا در شهر های بزرگ روز به وخامت می گذارد. گیاهان، قربانیان ناخواسته آلودگی هوا هستند و بر اثر آلودگی هوا مسموم میشوند .بر این اساس ،با این که گیاهان از عوامل مهم کاهش آلودگی هوابه ش انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر...
ما را در سایت انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6enshay5 بازدید : 197 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 6:20

موضوع انشا: وقتی باران به صدا درمی آید ... باران که می بارد ، بعضی ها دلشان می گیرد وخیلی ها شاعر می شوند. آخر تازه یادشان می افتد که احساسات فطری پاک و زلالی هم هست که در لابه لای افکار مادّی و تکراری روزمره ، فراموشش کرده بودند.وقتی باران می آید، دیگر، مردم ، خودشان را برای چیزهای کم ارزش و بیهوده معطل نمی کنند، حتی جلوی زیباترین ویترینهای مجللترین مغازه ها هم خالی است.هر که را می بینی با عجله به سوی مقصد حرکت می کند یعنی باران باعث می شود که انسان مقصدش را فدای زرق و برقها نکند.سواره ها نیز در بارش باران بیشتر از قبل ، دلشان برای پیاده ها می سوزد و زودتر آنها را سوار می کنند. یعنی باران ، مردم را سخاوتمندتر و سخاوتمندان را دلسوزتر می کند.باران که می بارد، مردم صمیمی تر ، متحدتر و فداکارتر می شوند. چرا که خیلی ها را می شود دید که یک نفر دیگر را زیر چتر خود گرفته اند.☆باران ، زمین را پاک می سازد ، هوا را تصفیه می کند و برخی ویروسها را از بین می برد و شاید آن وقت مردم کمی پاکتر زندگی کنند.♡وقتی باران بر خاک ، کشتزارها و کوهها فرو می ریزد ، حیات ، جان می گیرد و همه به تداوم زندگیشان امیدوارتر می شوند و ممکن است برای یک بار هم که شده صاحب باران را شکر گویند.در بارش باران عدالت را هم می توان دید. چرا که قطره ها ، در همه ی محله های یک شهر و یا بر بام همه ی خانه های یک محله ، با یک نوا انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر...
ما را در سایت انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6enshay5 بازدید : 220 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 6:20